عشق فقط تو


عشق

عکس عاشقانه ( دو همنفس )

بگذار آدمها تا می توانند سنگ باشند تو از نژاد چشمه باش  .

ادامه مطلب
نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عزیز من

کاغذ دیواری عاشقانه (6)

کاغذ دیواری عاشقانه
(6)

از صمیم قلب میگم

 

دوست دارم

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: چهار شنبه 7 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خیال تو


من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نامه به عشقم

نامه عاشقانه

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: دو شنبه 5 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بدان

هروقت دل کسی رو شکستی

روی دیوار میخی بکوب

تا ببینی چقدر دل شکستی

هروقت دلشان را به دست اوردی

میخی را از روی دیوار بکن

تا ببینی چقدر دل به دست اوردی

اما چه فایده...؟؟ که جای میخ ها بر روی دیوار می ماند

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

قلب من


قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظه اي آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نظردبيران در مورد عشق



نظر دبيران در مورد عشق: دبير ديني:عشق يك موهبت الهي است. دبير ورزش:عشق تنها توپي است كه اوت نمي شود. دبير شيمي:عشق تنها اسيدي است كه به قلب صدمه نمي زند. دبير اقتصاد:عشق تنها كالايي است كه از خارج وارد نمي شود. دبير ادبيات:عشق بايد مانند عشق ليلي ومجنون محور نظامي داشته باشد. دبير جغرافي:عشق از فراز كوه هاي آسيا تيري است كه بر قلب مي نشيند. دبير زيست:عشق يك نوع بيماري است كه ميكروب آن از چشم وارد ميشود

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

تمناي عشق

 
 

 

براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اشكهايت

صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

يار تو

اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد، دل مي گفت مقدسه عشق اون برام بسه ،از نگاش نفهميدم كه دروغه وهوسه، غصه خوردن نداره ،گريه كردن نداره، به يه قلب بي وفا دل سپردن نداره، آخر قصه چي شد، قلب اون مال كي شد اون كه از من پر گرفت چي مي خواستيم وچي شد، اوني كه مال تو بود اگه لايق تو بود تورو تنها نمي ذاشت، با خودت جا نمي ذاشت... اوني كه يار تو بود، اگه غمخوار تو بود، قلبش رو پس نمي داد دل به هر كس نمي داد

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نمي نويسم

 
 

نمي نويسم ..... چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني حرف نمي زنم .... چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي نگاهت نمي كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني صدايت نمي زنم ..... زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است فقط مي خندم ...... چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خواب ديدن تو

يك بار خواب ديدن تو... به تمام عمر مي‌ارزد پس نگو... نگو که روياي دور از دسترس، خوش نيست... قبول

ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولي دل دريايست... تاب و توانش بيش از اينهاست. دوستت دارم و

تاوان آن هرچه باشد

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

شعر

تو كه اي؟ سرو آزاده ي من

نور چشم خدا داده من

چشم تو، جام من، باده ي من

تو اميدم، توانم، بقايم.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

سالها دل بمهر تو بستم

پشت خود را ز غمها شكستم

نيمه شبها براهت نشستم

تا شود از تو روشن سرايم .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چون روي بامدادان ز پيشم

غمزده، خسته جان، دلپريشم

بي خبر از دل و جان خويشم

همدم غم، اسير بلايم .

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

نگاهت

چند شعر کوتاه عاشقانه از احمد شاملو

 

در نگاه‌ ات همه‌ی مهربانی‌هاست:
قاصدی که زندگی را خبر می‌دهد.

و در سکوت‌ات همه‌ی صداها:
فریادی که بودن را تجربه می‌کند.

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

وقتی تو آمدی

مطالب عاشقانه - شماره 11 ( ویژه نوروز )

 

 

وقتی تو آمدی

وقتی تو آمدی پاییز دلم بهار شد ، کویر دلم گلستان شد.

وقتی تو آمدی قلب شکسته ام پر از عشق شد ،

زندگی ام پر از طراوت و تازگی شد تو مانند بارانی بر روی من باریدی

و تن خسته و غم زده مرا پر از طراوت عشق کردی

تو مانند گلی در باغچه قلبم روییدی و قلب سوخته مرا گلستان عاشقی کردی

تو مانند مهتابی بر آسمان دلم تابیدی و دل تاریک مرا پر از نور عشق خودت کردی

تو با گرمای وجودت زمستان سرد دلم را گرم گرم کردی

وقتی تو آمدی احساس میکردم دنیا مال من است چون تو دنیای منی

وقتی تو آمدی خوشبختی را با تمام وجود حس میکردم چون

تو همان امید زندگی منیتو که آمدی مرغ عشقی که در باغ

دلم نشسته بود آواز عاشقانه اش را شروع به

خواندن کرد … تو که آمدی گذشته های تلخم

همه از صحنه قلبم سوخت و از بین رفت.

تو که آمدی تمام خاطرات گذشته از دفتر دلم سوزاندم ،

و همه را از صندقچه قلبم بیرون ریختم و از یادم بردم!

تو که آمدی عاشقی برایم پر معنا تر از گذشته شد ،

کلام دوست داشتن مقدس تر از همیشه شد ، و

داستان لیلی و مجنون برایم واقعی تر از قبل شد!

تو که آمدی تنهایی به عزا نشست ، غم سفر کرد و

قلبم به استقبال عشق رفتوقتی تو آمدی ساحل دریای دلم پر از مروارید

و صدف شد ، و دیگر در کنار ساحل تنها نبودم تو نیز با من بودی

تو که آمدی شبهای شهر ستاره باران شد ، دروازه شهر گلباران شد !

تو مانند یک نوای عاشقانه در قلبم نشستی و

قلب مرا با آن نوای آرامت پر از محبت کردی

تو مانند پرنده ای در دلم نشستی و با پروازت در آسمان دلم ،

به من غرور پرواز به دشت عشق بخشیدی

تو مانند یک خاطره شیرین در دفتر عشقم می مانی و خواهی ماند !

دفتر عشق را همراه با کلام مقدس تو و با تمام خاطرات

شیرینی که با هم داشتیم در صندقچه قلبم میگذارم

و کلیدش را به دست حق میسپارم

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

دلتنگی

 

مطالب عاشقانه - شماره 11 ( ویژه نوروز )

 

 

 

 

 

هر شب دلم میگیرد ، هر شب جای خالی مهتاب را در آسمان میبینم

و دلم میگیرد!هر شب چشمانم از اشک ریختن خیس خیس است

هرشب وقتی که به یاد شبهای گذشته می افتم دلم به درد می آید

به یاد آن شبهایی که در زیر نور مهتاب درد دل می کردیم!

هر شب شمعی را میبینم که در گوشه دلم خاموش مانده است!

به یاد شبهایی که شمع دلم از نور عشق شعله ور بود!

هر شب خواب از چشمانم فراری است و اگر نیز با صدای آواز

جغد شبانه به خواب روم خواب با هم بودنمان را می بینم

از خواب بیدار می شوم!هر شب کاووس سفر را میبینم

کاووس رفتنت را میبینم و گونه ام خیس می شود!


نیمه شب عشق است و تکرارش برایم یک آرزوی بزرگ است!

هر شب صدای تو در گوشم بیداد میکند

هر شب درد دلهایت در ذهنم غوغا میکند!کاش هر شبم برایم

همان شب آرزوها بود اما افسوس که هر شبم برایم همان شب

یلدای چشمانم است!شبی که اشک از ان مثل سیل جاری شود
التماس شانه های مهربان تو را میکنند!

بعد از رفتنت هر شبم شب یلدای چشمانم است !

هر شب با دیدن عکس تو به خواب می روم

عکسی که تا صبح در آغوشم است ، عکسی که خیس خیس است

خیسی آن به خاطر اشکهایم است

هر شب بدون تو برایم تکراری است ، برایم عذاب است !

لحظه ها و ثانیه هاش کند میگذرد ، و ساعت اتاقم خواب خواب است !

کاش شبی فرا رسد که تو در کنارم باشی و

آن شب بهترین لحظه زندگی ام خواهد بود!

کاش زمان دلتنگی ام تو در کنارم باشی تا سرم

بر روی شانه هایت بگذارم و گریه کنم

 

 

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گریه کنم

مطالب عاشقانه - شماره 11 ( ویژه نوروز )

 

مطالب عاشقانه - شماره 11 ( ویژه نوروز )

 

می خواهم گریه کنم

 

گفتم که دوستت دارم ، گفتی که باور نداری

 

 

گفتم این کلمه را از حفظ نمی گویم از ته دلم می گویم ،

گفتی دلم را نیز باور نداری!سکوت تلخی کردم و از ته دلم آه کشیدم.مدتی سکوت با چشمانی خیس……

گونه ام خیس شد و قلبم شکسته

گفتی که تو قلبم را شکستی ، گفتم که قلبت شکسته نشد ،

بلکه احساست درهم شکست،گفتی سکوت کن میخواهم گریه کنم ،

من نیز سکوت کردم و با گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم

گفتی بی خیالی از اشکهایم ،چیزی نگفتم ، و باز سکوت و یک آه تلخ

گفتی کاش که عاشق نمی شدم گفتم عاشقی همه این دردها را دارد

گفتی خسته شدی از همه کس ، گفتم که صبور باش عزیزم من با تو می مانم

گفتی خیلی تنهایی ، گفتم کسی که عاشق است

تنهایی را نمی شناسد و باز گفتی تنهایی ،

گفتم کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد

گفتی که این حرفایت تکراری است ، گفتم به جز تکرارش راهی نیست

گفتی که آغوشم را میخواهی ، گفتم که منتظر بمان عزیز

گفتی که شانه هایم را میخواهی ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم

گفتی که تو از حرفهایم پریشانی ، گفتم حرفی نیست

و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست

گفتی که لبخندی بزن ، گفتم که حس لبخند نیست

گفتم با اینکه این کلمه تکراری است و

با اینکه باور نداری باز میگویم که دوستت دارم چیزی نگفتی و سکوت کردی 

گفتم که دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم

و اشک از چشمانم سرازیر شد

و باز چیزی نگفتی و به جای سکوت اینبار

تو نیز مانند من اشک ریختی و با بغض و با صدای آهسته گفتی که من نیز تو را دوست می دارم عزیزم،

لبخند تلخی بر لبانم نشست و باز چشمان خیسم خیستر شد

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

عشق

 

مطالب عاشقانه - شماره 13
 
 


 

 

در ساحلی نشسته بودم ناان صدایی به من گفت

 

 

 

بنویس گفتم قلم ندارم گفت استخوانت را قلم کن

 

 

 

گفتم جوهر ندارم

 

 

 

گفت خونت را جوهر کن

 

 

 

گفتم کاغذ ندارم گفت پوستت را کاغذ کن گفتم

 

 

 

چه بنویسم گفت بنویس

 

 

 

عشق من دوستت دارم

 

مطالب عاشقانه - شماره 13

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خدایا

مطالب عاشقانه - شماره 13

 

هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد،

 

 

 

تو او را خراب کردی،

 

 

 


خدایا! به هر که و به هر چه دل بستم،

 

 

 


تو دلم را شکستی

 

 

 


عشق هر کسی را که به دل گرفتم،

 

 


تو قرار از من گرفتی،

 

 

 


هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم،

 

 

 


در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی،

 

 

 


تو یکباره همه را بر هم زدی،

 

 

 


و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی،

 

 

 


تا هیچ آرزویی در دل نپرورم

 

 

 


خدایا تورا بر همه این نعمت ها شکر می کنم

 

 

 


تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم

 

 

 


و به جز تو آرزویی نداشته باشم

 

 

 


و جز تو به چیزی یا کسی امید نبندم،

 

 

 


و جز در سایه توکل به تو ، آرامش و امنیت احساس نکنم...

 

 


هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم...

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

یادتو

مطالب عاشقانه - شماره 13

 

 

و یادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی

 

 

 

 

 

 

مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی
 
 
 
گذشتی نرم نرمک از نگاهی مانده در باران

 


چرا با روح سرگردان من اینگونه تا کردی

 

 

تمام شعرهایم را برایت یک به یک خواندم

 

 

بگو دیوان شعرم را چرا ماتم سرا کردی

 
 
و گفتی زیر لب رفتم ، بمان با درد تنهایی

 


ندانستی غمی شیرین برایم دست و پا کردی

 

 

همین امشب دلم می میرد از احساس تنهایی

 
چه می داند کسی شاید به مرگم اعتنا کردی

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

قطار

مطالب عاشقانه - شماره 13

 

 

قطار مي رود....تو مي روي..... تمام ايستگاهها مي روند............
و من چقدر ساده ام كه سالهاي سال ،در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان به نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام!!

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

 


...

 

چه زود ازبودن کنارمان خسته شدی

 

چه زود در میان خاطرات محو شدی

 

چه زود شمع های وجودت خاموش گشتند

 

چه زود و چه زودتر به باد فراموشی سپرده شدی

 

 

 

"غزلکم"

 

 

 

زود رفتی اما هنوز با یادت با خاطراتت با تمام بودنت روز را شب میکنم و شبها در غم نبودنت می گریم

 

 

 

رفتنت را هیچ گاه باور نخواهم کرد چون تو را در اعماق وجود خود همیشه شاد و زنده می یابم

 

شمع های تولدت هنوز روشن است به این امید که بیایی...

 

 

به این امید که تک تک شمع ها را تو خاموش کنی

 

 

اولین شمعی را که خاموش کنی تمام غم ها محو میشوند و دیگر جایی برای غصه خوردن نیست

 

 

با اولین شمع گرچه وجودم فنا می شود ولی روحم آنجایی ست که همیشه آرزویش را داشتم...

 

 

می دانم که توام احساس تنهایی میکنی...همیشه از غربت و غریب بودن می ترسیدم...

 

 

اما اکنون تورا در میان این همه انسان غریب می بینم...چون تو همرنگ هیچ کس نیستی...

 

 

عجیب دلم هوایت را کرده

 

 

کاش می دانستی که با رفتنت تمام امیدهایم را با خود بردی

 

 

چندی است که عجیب احساس دلتنگی میکنم

 

 

چندی است که تمام روزهایم با حسرت سپری می شوند

 

 

نمی دانم این روزگار شوم بد سرشت دیگر چه برایم رقم خواهد زد

 

 

دیگر از تمام بودن ها و نبودن ها بیزارم...

کاش معجزه شود...

عشقولانه

 

نويسنده: آرش سرودی | تاريخ: پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |